که بر پایه گویش پکنی و سایر گویش هایی که در مناطق شمالی رایج بودند، شکل گرفته است. ماندارین توسط ⅕ جمعیت دنیا صحبت میشود و رایج ترین زبان دنیاست. چینی تاثیری شگرف بر روی زبان و حروف کشور های همسایه خود، مانند ژاپنی، کره ای و ویتنامی گذاشته است.
در این مقاله نگاهی داشتیم به ساختار و خاستگاه این زبان
گویش های رسمی معمولا در شمال و غیر رسمی در جنوب رواج دارند
با جغرافیایی پهناور و جمعیتی زیاد، زبان چینی گویش های متفاوت و پیچیده ای دارد. گویش های رسمی و غیر رسمیای که در م مردم نواحی مختلف رایج است. گویش های رسمی معمولا در شمال و غیر رسمی در جنوب رواج دارند.
حروف چینی قدمتی بیش از 3000 سال در تاریخ دارند. 80000 کلمه در چینی وجود دارد، که ریشه هایی کهن دارند. اگرچه تنها 3000 کلمه برای ارتباطات روزانه به کار می رود، با اینحال قادر است 99٪ از اطلاعات را به صورت نوشتاری پوشش دهد.
چرا که هر کلمه در چینی دارای معانی متفاوتی است. حروفی که امروزه در چینی رایج است به دو نوع "ساده شده" و "سنتی" تقسیم می شوند. حروف ساده شده عمدتا در خود چین، سنگاپور و جوامع فرامرزی چین در مناطق جنوب شرقی آسیا رواج دارند، در حالیکه نوع دوم معمولا در استانهای تایوان، هنگ کنگ، ماکائو و جوامع چینی در آمریکای شمالی رایج است.
یادگیری زبان چینی نه تنها رشد فردی و حرفه ای را درپی دارد، بلکه امکان آشنایی با یکی از غنی ترین فرهنگ دنیا را به ما میدهد. میلیون ها نفر سالانه به چین سفر میکنند تا معبد شائولین را دیده، در کنار دیوار بزرگ چین قدم زده و عجیب ترین غذاهای دنیا را امتحان کنند. همچنین به خاطر اقتصاد قدرتمند کشور چین، یادگیری زبان چینی فرصت های شغلی بسیاری را در سراسر دنیا پیش روی ما قرار میدهد.
یادگیری زبان چینی ممکن است سخت به نظر برسد اما ما را با دنیایی از عجایب شگفتی ها و فرصت ها آشنا می سازد.
سوژه ای که برای این هفته انتخاب کردیم ، یک سرقته ! یک سرقت هنری و راستش نه فقط یک سرقت که باید گفت مشهورترین سرقت هنری در طول تاریخ ! درسته ! سرقت مونالیزا از موزه ی لوور فرانسه.
سناریوی جدیدمون ، اتاق فرار OCEAN’S SIX در مجموعه اسکیپ کیوب ، رابطه با سرقت یک الماس از یک کلکسیونر ایتالیایی است و با ایده گرفتن از سری فیلم های OCEAN’S ELEVEN ساخته شده.
قبل از هر چیز اجازه بدید از این تابلو براتون بگیم.
همونطور که میدونید این اثر فاخر توسط لئوناردو داوینچی نقاشی شده و شاید اسماً این نقاشی ۴ سال زمان برده، اما در واقعیت داوینچی کماکان اعتقادی به پایان کارش نداشته و در آخرین سال زندگیش ۱۵۱۹ کماکان مشغول اصلاح و یا تکمیل این اثر هنریش بوده.
در سال ۱۵۰۳ یک از اشراف زاده های فلورانس در ایتالیا به نام فرانسیسکو بارتولومئو به داوینچی سفارش نقاشی همسر سوم خودش رو ، به نام لیزا آنتونیو ماریا می ده. بعد از ۴ سال آنچه در ظاهر نقاشی پایان یافته ی مونالیزاست رو به فرانسیسکو نشون می ده و جالبیش اینجاست که کار رو اما به اون نمی فروشه ! اگر ایران بود حتماً قضیه ناموسی می شد و همونجا طرف دخل داوینچی رو میاورد. اما به هر جهت داوینچی فلورانس رو ترک میکنه و نقاشی رو با خودش به فرانسه می بره.
در رابطه با اینکه واقعاً چرا نقاشی رو تحویل فرانسیسکو نمیده نظرهای مختلفی وجود داره ،اینکه واقعاً داوینچی معتقد بوده هنوز کارش روی نقاشی تموم نشده و خوب اتفاقاً همونطور که گفتیم در سال ۱۵۱۹ باز روی اون کار می کنه. یا اینکه به نحوی یا عاشق مونالیزا بوده و یا حداقل عاشق آنچه از مونالیزا خلق کرده بوده شده. به هر حال در نهایت این تابلو توسط خود داوینچی در سال ۱۵۱۶ به پادشاه وقت فرانسه فروخته میشه. و بعد ها خیلی تو فرانسه ازین شهر به اون شهر جابجا می شه تا اینکه نهایتاً موزه ی لوور پاریس رو به عنوان خانه ی خودش انتخاب میکنه. آنچه این نقاشی مونالیزا رو از دیگر اثرهای داوینچی متمایز می کنه ، به جهت تکنیک فوق العاده ی سایه روشن نیست که داوینچی در شاهکارش استفاده کرده، اما باور کنید، آنچه شما از این تابلو می دونید و اون رو به عنوان مشهورترین اثر هنری دنیا می شناسید ، هیییچ ربطی به داوینچی و یا هنر داوینچی نداره ! قیمت تابلو هم همینطور ! این همه کارهای دیگه ی هنری در همان دوره ی رنسانس وجود داره که تا همین ۱۰۰ سال پیش بمراتب از مونالیزا گرانتر و با ارزش تر بودن. پس داستان چیه ؟ ما اینجاییم که همین رو براتون بازگو کنیم.
در سال ۱۹۱۱ ، در یک روز دوشنبه، ۲۱ آگوست ، موزه ی لوور با یک فاجعه روبرو می شه ! تابلوی مونالیزا یا در زبان فرانسوی لا ژکوند ( لبخند ژکوند ) سر جای خودش نیست ! همین کافیه تا غرور ملی یک کشور به اسم فرانسه زیر سؤال بره و تماما دنیا اون رو به عنوان بهترین سوژه ی روز روزنامه و رسانه ها انتخاب کنن ! بله ! شهرت این تابلو به همین سرقت بر می گرده و بس ! هر چه بیشتر این پرونده به طول انجامید ، به شهرت این اثر هم افزوده شد. همین ! درست مثل اونچه حالا در هنر روز دنیا و موزه ها خط مشی و الگو قرار گرفته شده و ارزش هنر رو نه خود هنر که داستانش و هرچه رسانه ای شدن داستانش تعیین می کنه. مثال بارزش اثر دختر با بالون از آثار بنکسی که در سال ۲۰۱۸ برای رسانه ای شدن هرچه بیشتر اثر، توسط خود هنرمند در جلوی چشم حضار ریش ریش می شه و نابود می شه ! البته یک کپی از کار بوده. بگذریم ! ما اینجا نیستیم که صنعت هنر رو بازبینی کنیم و نقد کنیم و صرفاً قصد داریم تا این داستان رو برای شما بازگو کنیم.
روزهای دوشنبه ، موزه ی لوور مثل تمام موزه های دیگه برای عموم تعطیل بوده. هرچند اگر تعطیل هم نبود ابداً فکر نکنید که مثل حالا سالانه بیش از ده میلیون بازدید کننده داشته. اون موقع موزه ها به مراتب خلوت تر بودن و به همین جهت از سیستم های امنیتی و نیروهای محافظ خیلی چیپ و غیرحرفه ای برخوردار بودن. طوری که اصولاً نیروهای محافظش رو افراد مستمری بگیر و یا بازنشسته ها تشکیل می دادن و اصولاً بهترین شغل برای چرت زدن بوده. به هر حال اولین بار در ساعت ۸:۳۵ صبح ، مدیر تعمیرات آقای پیکه متوجه میشه که تابلو سر جای خودش نیست. واکنشش چیه ؟ هیچی ... به مسیر خودش ادامه میده. پیش خودش تصور می کنه حتماً برای عکاسی به استودیو برده شده. اما کسی که پیگیر عدم حضور این تابلو می شه ، آقای لوئی برود ، نقاش برجسته ی اون روزها بوده که شهرتش به خاطر کپی از روی کارهای مطرح و برجسته برای توریست ها بوده و از قضا در اون بازه مشغول کپی از روی نقاشی مونالیزا بوده. این آقا که در عدم حضور تابلو کارش پیش نمی رفته ، پیگیر میشه و وقتی نگهبان خواب آلو به زور لوئی به استودیو عکاسی می ره ، تازه دوزاری دوستان می افته که اوه اوه ! چه گلی کاشتن !
از اونجایی که روحیه ی خوب و ریلکسی داشتن ، باز خوشبینانه تصور می کنن که شاید کار هنوز داخل موزه باشه ، پس مشغول گشتن در موزه میشن تا اینکه در راه پله ی بخش خدمات، با قاب و شیشه ی خالی اثر روبرو میشن ! دیگه میتونستن مطمئن باشن که خواب نمی بینند و باید مسئولین بالارتبه تر و پلیس رو در جریان قرار بدن.
دولت و پلیس فرانسه برای این پرونده ، کارآگاه لوئی لوپن رو انتخاب می کنه. مشهورترین کارآگاه نه فقط کشور که جهان ، که به نحوی برای خودش شرلوک هولمز اون دوره بوده. آقای هولمز با وارد عمل شدنش هرچند بیش از ۲۴ ساعت دیر به محل سرقت می رسه ، با این حال خیلی زود اسناد و مدارک خوبی رو بدست میاره. اول اینکه با بازپرسی از کارکنان موزه به زمان تقریبی سرقت پی می بره. زمان سرقت چیزی بین ۷:۳۰ تا ۸:۳۵ صبحگاه بوده ، زمانی که برای اولین بار، همان آقای پیکه متوجه عدم حضور تابلو می شه. از طرفی با آنچه یکی از کارکنان بخش تأسیسات مطرح می کنه، همان روز صبح ، فردی رو روی پله های کنار در خروجی، نزدیک به همان جایی که قاب خالی تابلو پیدا شده بوده، با دستگیره ی شکسته ی در می بینه. اما چون در قفل بوده حساسیتی نشون نمی ده و می گذره ! یعنی انقدر نیروها بیخیال بودن ! آنچه در مرحله ی بعد کارآگاه لوپن سراغش می ره ، قاب و شیشه ی خالی تابلو بوده. در اون روزگار پزشک قانونی تازه به دست آور اثر انگشت رسیده بود و از اونجایی که لوپن کارآگاه بروزی بوده ، خیلی سریع بر روی قاب به دنبال اثر انگشت می گرده . چرا که این موضوع هنوز رسانه ای نشده بود و هنوز استفاده از دستکش در بین سارقین جا نیوفتاده بود. اتفاقاً خیلی ساده اثر انگشتی روی شیشه پیدا می شه! این یعنی آقای لوپن تا یک قدمی دستگیری مجرم پیش رفته بوده ! در بانک اطلاعاتی پلیس فرانسه ، هفتصد و پنجاه هزار مورد اثر انگشت وجود داشت و در اون روز تنها راه، بازبینی دستی و تک تک موارد بود. آنچه کار رو سختتر می کرد، این بود که برعکس اثر انگشت روی اسلحه و دیگر آلت های قتاله ، نمی شد گفت اثر انگشتی که روی شیشه روئت شده، دقیقا می تونه مربوط به کدام انگشت باشه و ازین رو هر یک از هفتصد و پنجاه هزار مورد، می بایست برای هر انگشت جداگانه و هر یک ده مرتبه بازبینی و بررسی می شدند ! این می تونست روند پرونده رو خیلی خیلی کند کنه و با توجه به اینکه آبروی فرانسه در میون بود، اصلاً به تنهایی گزینه ی مناسبی نبود. پس لوپن می بایست سعی می کرد به گروه محدودتری برای بررسی اثرهای انگشت می رسید.
آنچه لوپن رو تشویق به محدود کردن این تعداد می کرد، نحوه ی برش دقیق و بی خطایی بود که در قاب خالی و برای جداسازی تابلو انجام شده بود. این ثابت می کرد فرد سارق فردی مسلط و احتمالاً از گروه سارقین ماهر بین المللی آثار هنری باشه. در این بین لوپن یک آزمایش ایده آل رو هم در محل جرم جام داد، تابلویی مشابه رو به ۴ قلاب جایگاه تابلوی منالیزا آویزون می کنه و از همکاران پلیسش می خواد که تابلو رو از دیوار بردارن. این کار با حضور دو نفر، بیش از ۵ دقیقه زمان می بره ! اما همین کار مشابه رو از یکی از نیروی خود موزه می خواد که انجام بده و تابلو در کسری از ثانیه از دیوار جدا می شه. پس یک دسته ی جدید به گزینه های لوپن اضافه می شه ! نیروهای حال حاضر و یا هرکه در گذشته با این موزه همکاری داشته و می تونسته این قلق رو بلد باشه.
در مرحله ی اول از ۲۵۶ کارمند موزه اثر انگشت گرفته می شه و بررسی صورت می گیره. نتیجه کماکان منفیه. گروه دوم گروهیست که با موزه جداگانه ، یا در گذشته همکاری داشته. یکی از این موارد ، کارگاه گوبیر بود که برای موزه قاب با شیشه های محافظ می ساخت. پس از ۵ نیروی این کارگاه خواسته می شه تا برای بازپرسی و گرفتن اثر انگشت به پلیس مراجعه کنن. تمامی اعضای کارگاه پیروی می کنن غیر از یک نفر. وینچنزو پروجیا. این واکنش مشکوک باعث می شه تا کارآگاه لوپن بدون فوت وقت به بررسی سوابق این فرد بپردازه. وینچنزو یک کارگر مهاجر ایتالیاییست که بدون تحصیلات و فقیره و از قضا سابقه ی کیفری هم دو مورد داره. آخریش چاقو کشیدن روی یک روسپی بوده که بخاطرش ۸ روز زندانی هم شده. نتیجه ای که کارآگاه لوپن می گیره اما منفیه ! از دید او این سرقت ابداً وجهه ی مادی نداشته و سارق از دید لوپن می بایست فردی پیشاپیش ثروتمند ، با فرهنگ و از طبقه ی بالای جامعه باشه و نه یک مهاجر بی سواد و بدبخت و کارگری دونپایه.
به هر جهت به خاطر اینکه این پرونده بزرگتر از این حرفهاست و لوپن باید به دولتت فرانسه هم پاسخگو باشه ، نه خودش که یک کارآگاه دونپایه و درخور مضنونش، و برای بازپرسی از وینچنزو به محل سکونتش می فرسته.
کارآگاه وارد یک اتاق با ۱۲ متر مربع مساحت می شه. یک تخت، یک میز و دو صندلی. وینچنزو با حداقل داشته اش، از او پذیرایی می کنه، به سؤالات پیش پا افتاده ی او جوابهای پیش پا افتاده تر می ده ، کارآگاه منزل که چه عرض می شه کرد ، اون دخمه رو یک بازرسی کلی و ساده می کنه و همونطور که ازش انتظار می رفته دست خالی به نزد لوپن بر می گرده.
حالا دو هفته از ماجرا می گذره. افتخار فرانسه خدشه دار شده و کماکان بزرگترین کارآگاه روز دنیا پاسخی برای اینکه چه کسی و چگونه این سرقت رو مرتکب شده نداره. مصاحبه نکردن لوپن با روزنامه ها ، خود بیشتر باعث می شد تا روزنامه ها و رسانه ها از خلاقیت و تخیل خودشون بهره ببرن و این داستان سرقت رو مدام جذابتر ، پیچیده تر و مهیجتر جلوه بدن. و نهایتاً ازونجایی که برداشت می شد مسئولین دولتی و پلیس دستشون به جایی نمی رسه ،روزنامه ها خودشون وارد عمل شدن و برای پیدا کردن این اثر هنری جایزه تعریف کردن. جایزه ای به ارزش پنجاه هزار فرانک! چیزی بیش از یک میلیون پوند امروز !
این جوایز و تیتر روزنامه ها بودن که روز به روز به ارزش این تابلو و منالیزا می افزودن ! برای اینکه باور کنید این تابلو تا قبل از این واقعه این چنین ارزشی نداشت و این اندازه شناخته شده نبود، می شه به تیتر و عکس روزنامه ی واشینگتن پست اشاره کرد که درش از تصویر دیگری به اشتباه به جای منالیزا استفاده شده بود ! فکر کنید ! کسی امروز ندونه منالیزا چه ریختیه ؟! محاله !
به هر حال این پرونده ها برای پلیس و پیشبرد پرونده هم چندان بلا استفاده نبود و این تیتر و جوایز پلیس رو به مضنون جدیدی رسوند ! و اون کسی نیست جز پابلو پیکاسو ! پابلو هم مهاجر بود و هم با تمام آنچه لوپن از سارق در ذهنش تداعی کرده بود همخوانی داشت. از قضا در تفتیش منزل پیکاسو هم دو مجسمه از مجسمه های ایبریایی از متعلقات موزه ی لوور پیدا شد و پیکاسو هم نهایتاً به نقش خود در سرقت این تابلوها اعتراف کرد. او از این مجسمه ها اثری با نام دوشیزگان آوینیون در سال ۱۹۰۷ خلق کرده بود که از اولین آثار هنر مدرن محسوب می شد و از طرفی می شه به یکی از جملات مشهور او اشاره کرد که همواره می گفت : “ هنرمند بد کپی می کنه و هنرمند خوب سرقت ! “ احتمالاً دقیقاً منظورش همین بوده.
به هر حال آنچه اون روزها پلیس به دنبالش بود منالیزا بود و نه مجسمه ها و پیکاسو بعد از چند روز بازداشت نهایتاً آزاد شد.
حالا ماه ها از سرقت گذشته بود ، مردم و روزنامه ها حوصله شان سر رفته بود و سوژه های جدیدتری رو دنبال می کردن. سوژه هایی مثل غرق شدن کشتی تایتانیک در آپریل ۱۹۱۲ دیگه مراتب جذابتر از این آبروریزی فرانسه و پلیس و کارآگاهش بود . پس پرونده هم به حالت تعلیق دراومد. کارآگاه لوپن در ۱۹۱۳ بازنشسته شد و مجبور شد کار حرفه ای خودش رو به تلخترین شکل ممکن رک کنه ! همه تقریباً این زن و این اثر داوینچی رو از خاطر برده بودن که در دسامبر سال ۱۹۱۳ ، یعنی ۲۸ ماه بعد از سرقت ، یک دلال آثار هنری بنام آلفردو جرین ، در فلورانس ایتالیا نامه ای دریافت می کنه. نامه ای به زبان ایتالیایی و مبدأ اما فرانسه. نویسنده ی نامه خودش رو لئونارد وی ( برداشتی از لئوناردو داوینچی ) معرفی می کنه و مدعی می شه تابلوی منالیزا رو در اختیار داره و حاضره با تخفیف و به قیمت پانصدهزار لیر معادل نیم میلیون پوند امروز به آلفردو بفروشه. چرا آلفردو اما ؟ در نامه قید می شه که چون شما ایتالیایی هستید و این اثر باید به خونه خودش برگرده !
آلفردو کمی تأمل می کنه ، چرا که در همین مدت ۳ سال بیش از ۶ نسخه ی قلابی از این تابلو با روشهای مشابه در آمریکا بفروش رفته بوده. اما در نهایت با مدیر نسخه ی ایتالیایی موزه ی لوور اوفیتزی ، آقای جووانی پوجی برای تأیید اصالت کار تماس می گیره و با نویسنده ی نامه برای ۱۷ دسامبر در هتلی در فلورانس قرار ملاقات می گذاره. آنچه آلفردو و همراهش در هتل باهاش روبرو می شن خارج از چیزی بوده که انتظار داشتن. جوانی ژولیده و بخت برگشته و ظاهراً بی استعداد. باید این مشخصات براتون آشنا باشه. نیست ؟ درسته ! این شخیست لئونارد وی کسی نیست جز وینچنزو پروجیا.
وینچنزو که برعکس آنچه شما انتظار دارید اصلاً آدم زرنگی نبوده خیلی راحت حاضر می شه تابلو رو برای مقایسه ی دقیقتر و تأیید اصالت به آقای رافائل بسپره تا با خود به موزه ی اوفیتزی ببره و در صورت تأیید اصالت مژدگانی برای او به هتل ارسال شه. و همون طور که می تونید پیش بینی کنید چیزی که نهایتاً در اتاقش رو می زنه ، مژدگانی نبوده و پلیس بوده.
بیاید ۲ سال برگردیم عقب ، وقتی که کارآگاه لوپن جای خودش اون کارآگاه کودن رو برای بازپرسی و بازرسی به منزل وینچنزو می فرسته. اتاقی ۱۲ متری که یک تخت داره ، یک میز و دو صندلی و یک تابلو به این قیمت. و چطور کارآگاه خنگ ما اون رو پیدا نکرده ؟ تابلو، زیر یک پارچه ی مخملی، روی میز بوده، همون میزی که روش وینچنزو از کارآگاه پذیرایی می کنه. خنده داره نه؟! ولی بیاید همه چیز رو گردن این کارآگاه بیچاره نندازیم. کارآگاه لوپن کافی بود تا اثر انگشت وینچنزو رو بگیره و با اثر انگشت روی شیشه تطابق بده. یا کافی بود عکسی از اون رو فقط به مسئول تأسیسات موزه نشون بده و بپرسه این همون چهره ایه که روی پله ها. دیده یا نه. و این پرونده می تونست خیلیییی زودتر و بدون رسوایی خودش و کشورش در کمتر از دو هفته بعد از سرقت بسته شه.
جالب اینجاست که این نقاشی طبق خواسته ی وینچنزو به مدت دو هفته در فلورانس ایتالیا به نمایش گذاشته می شه و بعد اما نهایتاً در تاریخ ۴ ژانویه ی ۱۹۱۴ به پاریس و موزه ی لوور بازگردانده می شه.
در آخر حکمی که برای وینچنزو صادر می شه ۱۲ ماه زندانه که جالب اینجاست فقط ۷ ماه اون رو می گذرونه. و این چهره ی بدبخت و بی سواد به چهره ای میهن پرست و قهرمان برای مردم ایتالیا مبدل می شه.
دو نکته ای که در انتها شاید جالب باشه بدونید ، اینه که با وجود اینکه امروزه سالانه نزدیک به ۴ میلیارد دلار ارزش دزدی آثار هنریه و این تجارت بعد از تجارت مواد مخدر و اسلحه ، سومین تجارت سیاه محسوب میشه ، آنچه وینچنزو در اون صبح دوشنبه به تنهایی و خودسرانه انجام داد، کماکان بزرگترین سرقت هنری جهان محسوب می شه و این تابلو، یعنی منالیزا امروزه بیش از دو و نیم میلیارد دلار قیمت داره !
امیدواریم که از خوندن این بلاگ و این داستان لذت برده باشید ، شیطنتتون گل کرده باشه و بخواید مهارت دزدی خودتون و دوستاتون رو محک بزنید. پس پیشنهاد می کنیم حتما اتاق فرار OCEAN’S SIX از مجموعه ی اتاق فرار های اسکیپ کیوب رو تجربه کنید.
منتظرتون هستیم.
سونی اکسپریا :Z2
جاشوآ سوینگل نیز تجربه خود را با ما این طور به اشتراک میگذارد: " زرق و برقهای سونی اکسپریا Z2 در تبلیغاتش مانند دوربین 20.7 مگاپیکسلی، ضد آب و گردو خاک بودن و عکس زیبای آن در تبلیغ، من را در دام خریدن این گوشی موبایل انداخت. دوربین آن بسیار کند و خسته کننده بود. تنها 16 گیگابایت حافظه داخلی داشت که من را مجبور میکرد به طور مداوم برنامهها را پاک و گوشی را خالی کنم. برخلاف الان که سامسونگ به منتشر کردن سریع آپدیتهایش معروف است، در آن زمانها، هفت یا هشت ماه طول میکشید تا سیستم خود را آپدیت کند. من این گوشی موبایل را به مدت دو سال نگه داشتم و در طی این مدت همیشه ازش متنفر بودم و به خودم قول دادم که دیگر هرگز از محصولات سونی خرید نکنم."
به نقل از پایگاه خبری رندباز؛ اخیرا لیستی منتشر شده که در آن افراد بدترین تجربههای خود را در رابطه با استفاده از تلفن های همراه بازگو کردهاند. در ادامه هفت مدل از بدترینهای این لیست را با شما به اشتراک میگذاریم.
آلکاتل مدل 4:
رادوسلاو مینکوف درباره تجربه خود چنین می گوید: "در سال 2016 گوشی موبایل آلکاتل مدل 4 که بهترین مدل آلکاتل بود را به شوق امکانات ویژهی آن مانند نمایشگر با فناروری AMOLED، بلندگوی استریو، فست شارژر و از همه مهمتر هدست واقعیت مجازی خریداری کردم. دو دکمهی روی هدست که پس از یک روز استفاده از کار افتادند. دوربین آن نیز در هنگام ضبط ویدئو با کیفیت 4K و یا حتی 1080p به شدت داغ میکرد. در کنار اینها، هیچگاه آپدیت اندورید 7 که قولش را به کاربران داده بودند، منتشر نشد. وقتی که این عیوب و نواقص را در تلفن همراه خودم مشاهده کردم، تازه آن جا بود که فهمیدم هیچ کانال پشتیبانیای برای آلکاتل وجود ندارد که بتوانم مشکلات خود را به آن جا گزارش دهم. تازه! من ورژن اروپایی گوشی موبایل آلکاتل مدل 4 را خریدم که تفاوتش با ورژن آمریکایی آن، نداشتن قفل اثر انگشتی بود. نکته این جا است که من این دستگاه را به دلار آمریکا خریداری کردم، در حالیکه امکانات ورژن آمریکایی آن را نداشت. فردی که گوشی موبایل را به او فروختم پس از مدتی به من گفت که موبایلش چند بار در طول روز داغ میکند و خاموش میشود. این تجربه ناخوشایندی بود که از خرید یک تلفن همراه داشتم."
سامسونگ گلکسی اس 3 مینی:
ایسکرا پترووا درباره تجربه داشتن یک تلفن همراه بد میگوید: " سامسونگ گلکسی اس مینی اولین گوشی موبایل هوشمندی بود که خریده بودم و خیلی هیجان داشتم. اما پس از مدت کمی، مجبور بودم هر روز آن را به تعمیراتیهای تلفن همراه ببرم تا مشکل شارژ نشدنش را برایم درست کنند. بعد از مدتی هم صفحه لمسی آن از کار افتاد. تمامی این بدبیاریها زمانی بود که من قبل از سامسونگ از گوشی های نوکیا استفاده میکردم و به مقاوم بودن آنها در برابر افتادن و ضربه عادت داشتم. به همین خاطر تجربه سختی برای من بود. بعد از بارها تعمیر کردن گوشی، بالاخره بعد از 6 ماه در گوشه کشو قرارش دادم تا گوشی موبایل دیگری تهیه کنم. از تمامی محصولات سامسونگ دلسرد شده بودم، اما از طرفی هم نمیتوانستم موبایلم را دور بیندازم."
نوکیا 9 پیورویو:
جورجی زارکوف تجربه خود را این طور با ما در میان میگذارد: " بدترین تلفن همراهی که من تا به حال داشتهام نوکیا 9 پیورویو است. در ابتدا مشکلات زیادی با نرم افزارها داشتم که تصور میکنم به خاطر نو و تازه بودن مدل بود. البته که این موضوع چیزی را از بد بودن این تلفن همراه عوض نمیکند. نه تنها هیچ کدام یک از پنج دوربینی که برای دستگاه کار گذاشته بودند به دردم نخورد، بلکه در حین استفاده از آن، دوربین از کار میافتاد. طراحی خود گوشی موبایل هم اصلا دلچسب نبود. هر چند آپدیتهای بعدی نوکیا، مشکل نرم افزاری آن را رفع کردند. اما به نظرم نوکیا 9 پیورویو برای تبدیل شدن به یک گوشی موبایل خوب هنوز خیلی جای کار دارد."
طراحیهای آزمایشی تلفن های همراه:
ویکتور هریستوف نظری متفاوت درباره تجربه بد از گوشی های موبایل ارائه میدهد: " این روزها موارد نادری هستند که مدل جدید یک گوشی موبایل بد و نامطلوب از آب دربیاید. به نظر من نارضایتی کاربران از تلفن های همراه خود، یک دلیل دارد و آن هم طراحیهای آزمایشی گوشی های موبایل میباشد. همه ما استفاده از اجناس جدید و نو را دوست داریم. اما این درمورد گوشی موبایل برای بسیاری از افراد دلسردکننده بوده است. مثلا گوشی موبایل ال جی وینگ بر خلاف ظاهر خوبی که دارد، بسیار بزرگ و حجیم بوده و کار کردن با آن سخت است. یا گلکسی زد فولد 2 با وجود امکانات ویژهای که دارد، سنگین و البته ناکارآمد برای کاربران است. مثالهای زیادی از تلفن های همراه با شکلهای عجیب مانند قطعه قطعه بودن صفحه، نمایشگر سه بعدی، موبایلی با ابعاد بسیار ضخیم، اندازه بیش از اندازه کوچک و یا تلفن همراهی شبیه به یک مداد همه انواعی از مدلهای موبایل هستند که به طور آزمایشی به بازار عرضه شده و باعث دلسردی کاربران شدهاند. بنابراین آنچه که من را دلسرد میکند برند و یا مدل خاصی از تلفن همراه نمیباشد؛ بلکه رقابت بین شرکتهایی است که سعی در منتشر کردن مدلی متفاوت بدون توجه به کارآمدی آن برای کاربران دارند."
بلک بری استورم:
آلان فریدمن: "بعد از OG Apple iPhone، بلک بری استورم دومین گوشی موبایل هوشمندی بود که خریدم. دستگاه از همان ابتدا به طور ناقص لانچ (راه اندازی) شد. درنهایت با به روزرسانی شدن سیستم، دستگاه قابل استفاده شد. اما انتظارات من هیچ گاه از مدل استورم برآورده نشد."
پدفون ایسوز 2:
نیک تودوروف چنین درباره تجربه خود میگوید:" 6 سال پیش یک پدفون ایسوز خریدم که به داک تبلت متصل میشد. در ابتدا وسیلهی جالبی به نظر میرسید و همه دوستانم ازم درمورد این که کجا میتوانند چنین چیزی تهیه کنند سوال میکردند. اما قسمت سخت افزاری محصول تا حد زیادی عیب و ایراد داشت. قسمت جلویی گوشی موبایل به خاطر گذاشتن و برداشتن مکرر آن در پدفون خط و خش برداشت. از به سرعت تمام شدن شارژ داک که بگذریم، باید از گرد و غبار زیادی هم که از طریق جک هدفون وارد گوشی میشد صحبت کنم. در نهایت هم این گرد و خاک وارد شده دوربین را از کار انداخت. قاب گوشی موبایل نیز که با چسب متصل شده بود، از بدنه جدا شد. در آخر دستگاه را در اینترنت به فردی که به نظر میآمد طرفدار سرسخت ایسوز باشد فروختم."
منبع: سایت خرید و فروش سیم کارت رندباز
اتاق فرار زیرزمین
آمریکا، ایالت کالیفرنیا، لس آنجلس
توی این اتاق فرارِ فوق ترسناک، شما توسط ادوارد تَندی اسیر شدید. ادوارد فردیست نابغه و عشق معما، که خب ذائقهاش با بقیه
کمی متفاوته! نه تنها معتقده که سبزیجات نمی تونه جای گوشت رو در رژیم غذایی بگیره، بلکه طعم گوشت آدمیزاد رو هم به هر گوشت دیگهای ترجیح می ده. این دوست خوش خوراکمون یک عقیده و منطق ساده دیگه هم داره. خیلی ساده است، به عقیده ادوارد آدم های کم هوش لایق زندگی نیستن! پس با طرح معماهای پیچیده هم آدمها رو الک می کنه و هم سرگرمی آشپزیاش رو دنبال می کنه. شما 45 دقیقه وقت دارین تا معماهای آقای تَندی رو حل کنید و از این مخمصه جون سالم بدر ببرید… اگر موفق بشین که شما رو به خیر و ادوارد رو به سلامت!! اگه نه… خب، فکر می کنید با چه سسی قراره سرو بشید؟
تسخیر نوریکو
کانادا، انتاریو، تورنتو
اگه اهل فیلم ترسناک باشید حتما میدونید که ژاپنیها سابقه خوبی توی فیلمهای ترسناک دارن و خیلی از فیلمهای ترسناک مطرحِ هالیوود در نهایت یک کپی از یک فیلم یا اثر ژاپنیه. اتاق فرار "تسخیر نوریکو" هم با همین حال و هوا ساخته شده. داستان دختر نوجوانی که پدرش مانع رسیدن او و عشقش به هم میشه، تصمیم به خودکشی میگیره و روحش کل خانواده رو از زندگی ساقط میکنه! این اتاق فرار از دیزاین بسیار قوی و ترسناکی بهرهمنده و دکور سنگین فضای بازی به تنهایی شمارو در بازی شوکه خواهد کرد. برای مثال پلکانی که به طبقه دوم میره و کاملا توی تاریکی فرو میره، بالا رفتن ازش دل شیر میخواد!! فضای تاریک، صداهای ترسناک و یک روح سرگردان دل شکسته کافیه تا تمام شرکت کنندههای این اتاق فرار رو از ترس سکته بده.
اتاق 479
آمریکا، ایالت نیویورک، نیویورک
بزرگترین اشتباه زندگی شما وارد شدن به این خوابگاه متروکه است. منظورمون فقط بازی نیست! کلا! تجربهی این اتاق فرار و امتحان کردنش واقعا اشتباهه! واقعا ترسناکه و روی روح و روان و زندگیتون قطعا تأثیر منفی میگذاره! داستان اما از این قراره که با وجود اینکه چندین ساله درِ این خوابگاه تخته شده، ولی همیشه صدای گریه و نالهای از داخل به گوش میرسه. به محض ورود شما به این ساختمونِ خرابه، در پشت سر شما با یک صدای قیریییییژ خاص و به یاد ماندنی بسته میشه، و از حالا هرچی جلوتر برید قراره مرز بین واقعیت و توهم براتون کمرنگ تر بشه.
اتاق فرار تیمارستان
آمریکا، ایالت کانِتیکت، اورَنج
دکتر دیوانه در کمین شماست!
شایعه شده که مریضهای سابق یه تیمارستان متروکه در بوستون، که همشون مردن، تحت آزمایشهای غیر انسانی دکتر بوردن بودهاند. شش کارآگاه برای تحقیق درمورد همین مسئله وارد این تیمارستان میشن و همگی ناپدید میشن. بعد از این اتفاق شما و دوستان کارآگاهتون متوجه رفت و آمد دکتر بوردن به ساختمون میشین. یعنی این دکتر دیوانه با این همه آدم چیکار کرده؟؟ سعی کنین قبل از برگشتن دکتر به تیمارستان افراد گم شده رو پیدا کنین و راز این محل کابوسوار رو حل کنین!!
اتاق جادوی سیاه
آمریکا، ایالت کالیفرنیا، آناهِیم
باید گفت اتاق فرار جادوی سیاه بیشتر از اینکه شبیه به یک اتاق فرار باشه، شاید شبیه به یک فیلم ترسناکه، و شما هم از قضا بازیگرهای این فیلم هستید. در همان ابتدا و زمان ورود به اتاق بر اساس تیپ شخصیتی، شما و دوستانتون هر یک نقشی به عهده میگیرید، کارآگاه، بچه خرخون، یاغی و یا … . معماها هم به دو شکل تقسیم می شوند، یک سری رو گروهی حل میکنید، و اما سری دیگر رو باید یک شخص معین به تنهایی وارد عمل بشه. اینجا دقیقا همون جایی است که قراره حسابی بترسید. وقتی خودتون رو جدا از دوستانتون اما نه کاملا تنها، که کنار یک جادوگر سیاه مییابید.
امیدواریم که حال و هوای این اتاقهای فرار رو دوست داشته باشید و اسم و جاشون تو خاطرتون بمونه که اگر قسمت شد (هم کرونا تموم شه و هم بتونید ویزاهای مربوطه رو بگیرید)، بتونید حتما بهشون سر بزنید و ترس و آدرنالین اونها رو از نزدیک تجربه کنید.
اما باید اضافه کنیم که خواهشا دقت داشته باشید، هرچند ترس، هر چه بیشترش جذابتره! اما تجربه بازیتون هرچه قراره ترسناکتر باشه، میبایست از استانداردهای ایمنی و اخلاقی بیشتری هم برخوردار باشه.
ایجاد ترس به هر قیمتی منطقی نیست. مثال ساده اینکه ما یک مار بوا رو بگذاریم تو اتاق در انتظار شرکت کننده. جدا از اینکه این کار مصداق حیوان آزاریست و ممنوعه، ولی خب بله! واقعا ترسناکه! چون واقعا میتونه استخونتون رو خورد کنه! ترس باید کنترل شده، مهار شده و در چهارچوب قوانین و استانداردهای تعریف شده باشه.
پس همواره دقت داشته باشید که به قیمت تجربه ترس، اجازه ندهید امنیت جانی شما به خطر بیفتد و یا به حقوق شخصی شما تعرض شود.
آنچه حتما در بلاگ دیگر به آن خواهیم پرداخت، مرز ترس با خطر بالقوه، و مرز اتاقهای فرار ترسناک از یک سو با خانه های وحشت، و از سوی دیگر با خانههای شکنجه است. پس حتما ما و بلاگ هامون رو دنبال کنید.
پیانو در تاریخ موسیقی، چه مدرن و چه کلاسیک، سازی بسیار موثر بوده است. این ساز محبوب و زیبا در ایتالیا و در سال ۱۷۰۰ میلادی ساخته شد. برخی پیانو را تکامل یافتهی ساز هارپسیکورد میدانند. پیانو در طیی سالها تکامل خود به شکلهای مختلفی از جمله پیانو رویال، پیانو دیواری، دیجیتال، هیبریدی و در نهایت کیبورد درآمد. در این مقاله ۱۰ حقیقت جالب را دربارهی این ساز بیان کردیم که شاید نمیدانستید!
۱- کشش سیمها
پیانوها معمولا حدود ۲۲۰ تا ۲۳۰ سیم فلزی دارند که خیلی محکم در کنار هم بسته شدند تا هنگام ضربهی چکش صدا تولید کنند. هر سیم به طور معمول حدود ۱۶۸ پوند فشار را متحمل میشود که باعث میشود کشش بیشتر پیانوهای استاندارد بین ۱۸ تا ۲۰ تن باشد، البته بعضی از پیانوها کشش وحشتناک ۳۰ تنی را هم تحمل میکنند. این حقیقت شگفت انگیز است که باعث میشود کوک کردن پیانوها کار سخت و پیچیدهای بوده و فقط توسط یک متخصص قابل انجام باشد.
۲- پیانوی کهکشانی
پیانوی کهکشانی توسط کمپانیِ سازهای کهکشانی در دبی ساخته شده که تخصصشان ساخت سازههای عجیب و لوکس است. پیانوهای زیادی وجود دارند که مانند اثری هنری هستند، اما این سازه را میتوان خاص ترینشان دانست. پیانوی کهکشانی را با قیمت ۱.۳۶ میلیون دلار میتوان یکی از گرانترین سازهای دنیا خواند. بدنهی این پیانو از ورقهای طلای ۲۴ عیار ساخته شده و دارای درب اتوماتیک و کلیدهای منحنی است.
۳- گرانترین پیانو
این پیانو ساختهی دست هایزمن است و برای اولین بار در المپیک ۲۰۰۸ پکن توسط پیانیست معروف چینی، لانگ لانگ، نواخته شد. این پیانو طراحی زیبا و شفافی دارد و به همین خاطر، به آن پیانوی کریستالی میگویند. این پیانو به قیمت ۳.۲۲ میلیون دلار به فروش رسید و گرانترین پیانوی دنیا نام گرفت.
۴- اولین پیانوی اختراع شده
اولین پیانو در سال ۱۹۰۷ در ایتالیا توسط بارتولومئو دی فرانچسکو کریستوفورتی، که سازندهی معروف سازهارپسیکورد بود، ساخته شد. اولین ساختهی او را "هارپسیکورد با صدای بلند و نرم "میخواندند، این نام البته بعدها به پیانو کوتاه شد. هارپسیکورد تنها صداهایی در حجم و رنجی خاص را تولید میکرد، بنابراین ساخت سازی که به تماس حساس باشد، تحولی عظیم محسوب میشد. اولین پیانویی که اختراع شد بسیار گران بود، به طوریکه خرید آن برای خانوادههای ثروتمند نیز به سادگی امکان پذیر نبود.اولین پیانوها قطعا متفاوت بودند و به خوبی پیانو های امروزی هم نبودند. در قرن نوزده میلادی بود که پیانویی با ظاهررایج امروزی ساخته شد.
۵- پیانوهای دیجیتال
پیانوهای دیجیتال برای نخستین بار در ۱۹۸۰ وارد بازار شدند، اگرچه سازهای الکترونیکی ۶۰ سال قبل از آن وارد دنیای موزیک شده بودند. اولین نمونهی پیانوی دیجیتال در واقع ساز آکوستیکی بود که توسط یک ارتقا دهنده، امکان تقویت صدا را میداد، بسیار هم محبوب بود و هنرمندان مشهوری همچون ری چارلز و دوک الینگتون، آن ساز را مینواختند.
۶- بزرگترین پیانوی دنیا
رکورد دار ساخت بزرگترین پیانو در دنیا، آقای آدریان مان نیوزلندی است. ساخت این پیانوی غول آسا ۴ سال زمان برد، وزن این ساز ۴ تن است و طولش به ۵.۷ متر میرسد. آقای مان ۲۵ ساله بود که موفق به اتمام ساخت این ساز غول پیکر شد.
۷- کوک کردن پیانو
یک پیانوی جدید باید سالی ۴ بار کوک شود که بعدها به ۲ بار در سال کاهش مییابد. همچنین پیانوها اگر در محیط های خیلی مرطوب و یا خیلی خشک نگهداری میشوند، باید کاملا کوک بمانند. پیانوهای دیجیتال نیاز به کوک شدن ندارند، گرچه نگهداری نامناسب از آنها منجر به تاب برداشتن صدایشان میشود.
۸- پیانو ساز زهی است یا کوبهای؟
این موضوع همیشه بحثی داغ در میان موزیسینها بوده است، شاید برای شما هم جالب باشد که بدانید این ساز را سازی کوبهای میدانند. گرچه پیانو توسط سیمها و در اثر برخورد چکش به آنها نواخته میشود، اما در ارکستر سمفونیک در میان سازهای کوبهای جای دارد.
۹- پیانوهای دیواری از پیانوهای رویال آهسته تر هستند
نواختن پیانوی رویال سریعتر از پیانوهای دیواری است، به این خاطر که پیانوی رویال دارای یک اهرم تکرار است و به نوازنده اجازهی تکرار نت ها حتی وقتیکه کلید کاملا بالا نیامده است را میدهد. اما نواختن نت تکراری در پیانوهای ایستاده نیازمند بالا آمدن کامل کلید است.
۱۰- پیانو، پادشاه سازهای موسیقی
پیانو را پادشاه سازها میدانند، دلیل آن هم اینست که رنج نتهایی که میتوان با پیانو نواخت بسیار وسیع و گسترده است ، از کوتاهترین تا بالاترین نتها با این ساز منحصر بفرد نواخته میشود.همچنین پیانو تنها سازیست که امکان همنوازی و نواختن ملودی به طور همزمان در آن وجود دارد، این دلایل است که پیانو را به سازی کامل و مستقل تبدیل میکند.